یکشنبه ۲۴ دی ۰۲ ۰۵:۱۱
باپایِ تو
از پله های خودم
پایین می روم
با چشم تو
غریبه ای را می بینم
که از پنجره ی مسطتیل سلولی
چشم به پله ها دوخته
منتظر - زندان بان / بازجو / مامور اعدام / فرقی نمی کند -
هر کسی که از تنهایی ش کم کن
...
پلک می زنم
با چشم خودم
پنجره ی مستطیل سلولی را
روبه پله ها را میبینم
که همیشه
صدای پایی روی آن کوبیده می شود
و هرگز
کسی از آن پایین نمی آید
با دهان و دستی بسته ، مدام
منتظرم