شعرکوتاه

اولین بار اولین یار

یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

بی سواد

آدم وقتی عاشق می شود
سواد و حوصله اش نم می کشد 
کتاب زندگی اش را که باز می کند 
 نمی تواند بخواند 
 
نوشته ها
 خط ها 
ساعت ها 
روزها 
دور سرش می چرخند
 
بیحوصله 
فقط کتاب را تند تند ورق می زند
زندگی اش را تند تند ورق می زند
تا به عکسی رنگی برسد
و ببوسدش و آرام بگیرد