اعتراف نامه

اولین بار اولین یار

دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۰۳

اعتراف نامه

زیبا!!
میشنوی صدامو؟!میشنوی که چقدر دارم صدات میکنم ؟!روزی هزارمرتبه به خودم میگم بشین سرجات وخفهدخونه بگیر بیست سال تحمل کردی بقیه ش رو هم تحمل کن اما به همون خدایی که دوتامون ازش دلخوریم نمیشه ،نمیتونم آخه چجوری خودم رو راضی کنم برای چندتا چیز سرش رو شیره بمالم چشمهام چشماتو میخواد ببینه ،ببینه چجوری دودو مبزنن وازنگاه کردنم فرار میکنن ،فرار میکنن که جلوی وسوسه بوسیدنم رو بگیرن،دستهام دستهاتو میخواد که بگیریشون تو دستت ومرتب باهاشون ور بری موهام معتاد بوکردن وبوسیدنت شده و....تو بگو من چه جوابی به خودم بدم دلم میخواد به زندگیم فکر کنم وثمره ش اما پس دلم چی میشه چقدر باید بسوزه چقدر باید ازشدت سوزش اشک به چشمم بیاد،چقدر باید مچاله بشم توی خودم وکسی نفهمه چه دردی دارم ،این انصاف نیس بخدا که نیس توهم بدتر ازمنی خودت رو با کار سرگرم کردی ولی منکه میدونم توی قلبت چخبره 
خسته م خیلی هم خسته م گاهی میزنه بسرم وتصمیمهای خطرناک میگیرم ولی فقط ازیه چیز میترسم اینکه بازم تهش بهت نرسم 
میدونم آشفته مینویسم ولی ذهن من الان دقیقا همین شکلیه
۱/۲/۰۳
۱:۴۵دقیقه
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در ناجی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.