پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۰۳ ۲۳:۱۴
چقدر بی تو به من میاید...تنهایی!وقتی قلبم مرا روایت کرد ،عاشق شدم
میترسم میترسم به یکباره سکوت کنم وزمین دیگر نچرخد
ستاره بیکس شود درآسمان،وماهی قصه ی حوض باغ دریا را نبیند،
اگر دردهایت سواد خواندن داشتند
اگر زندگی لب سرخی داشت
اگر تو همان قایق بی دریا بودی و نمیرفتی خوشبختی معنای دیگری پیدا میکرد
دلم برای خودم تنگ شده،برای تو بودن ،کفشهایم رامثل پرنده ها در قفس کرده اند
تا دیگر هوای رفتن نکند
ای آشنای غریب چقدردور است این آسمانی که مال من نیست چقدر با دست نیافتنی های های این زندگی روزگار احساسم را تلخ کرده اند
دلم تنگ شده است
دلم برای با تو بودن تنگ شده است!
۲۷/۲۰۳
- ۰ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر